استفاده از واژه بخشنده در شاهنامه
شاهنامه 220 [ پاسخ نامه سياوش از كىكاوس]
كه از آفريننده هور و ماه جهاندار و بخشنده تاج و گاه
شاهنامه 462 [ آگاهى يافتن بيژن از آمدن رستم]
سوى كردگار جهان كرد سر كه اى پاك و بخشنده و دادگر
شاهنامه 537 اندر ستايش سلطان محمود
كه آرايش چرخ گردنده اوست ببزم اندرون ابر بخشنده اوست
شاهنامه 538 اندر ستايش سلطان محمود
همان نيز بخشنده و دادگر كزويست پيدا بگيتى هنر
شاهنامه 633 [ كشتن گشتاسب گرگ را]
ببينى بر و بوم فرخنده را همان شاه با داد و بخشنده را
شاهنامه 806 [ پاسخ كيد به نامه اسكندر و نماياندن چهار چيز شگفت]
خداوند بخشنده و دادگر خداوند مردى و هوش و هنر
شاهنامه 817 [ سپاه كشيدن اسكندر سوى مصر]
جهانجوى بخشنده قيدافه بود ز روى بهى يافته كام و سود
شاهنامه 818 [ نامه اسكندر نزد قيدافه]
خداوند بخشنده و داد و راست فزونى كسى را دهد كش سزاست
شاهنامه 823 [ پند دادن قيدافه اسكندر را]
چو بخشنده شد خسرو راى زن زمانه بگويد بمرد و بزن
شاهنامه 887 [ اندرز كردن شاه اردشير ، مهتران ايران را]
كه بخشنده اويست و دارنده اوى بلند آسمان را نگارنده اوى
شاهنامه 891 [ سپردن اردشير ، كار پادشاهى را به شاپور]
همه داده باش و پروردگار خنك مرد بخشنده و بردبار
شاهنامه 891 [ سپردن اردشير ، كار پادشاهى را به شاپور]
چو بخشنده باشى گرامى شوى ز دانايى و داد نامى شوى
شاهنامه 895 [ اندرز كردن شاپور پسر خود را - اورمزد]
بدينار كم ناز و بخشنده باش همان داده باش و فرخنده باش
شاهنامه 902 [ پادشاهى اورمزد نرسى نه سال بود]
ز بخشش هرانكس كه جويد سپاس نخواندش بخشنده يزدان شناس
شاهنامه 916 [ سپاه كشيدن شاپور به روم و رزم او با برادر قيصر]
جوانى كجا يانسش بود نام جهانجوى و بخشنده و شادكام
شاهنامه 989 [ اندرزنامه نوشتن بهرام گور به كار كارداران خود]
خداوند بخشايش و فرّ و زور شهنشاه بخشنده بهرام گور
شاهنامه 1047 [ فرياد خواستن منذر تازى از بيداد كردن قيصر روم]
چو بخشنده بوم و كشور منم بگيتى سرافراز و مهتر منم
شاهنامه 1051 [ سپاه كشيدن نوشين روان به جنگ قيصر روم]
فروغ و بلندى نبودش ز كس دلافروز و بخشنده او بود و بس
شاهنامه 1067 [ بزم دوم شاه نوشين روان با بزرگمهر و موبدان]
و گر بر ستاننده آرد سپاس ز بخشنده بازارگانى شناس
شاهنامه 1067 [ بزم دوم شاه نوشين روان با بزرگمهر و موبدان]
چنين داد پاسخ كه بخشنده مرد كجا نيكويى با سزاوار كرد
شاهنامه 1106 [ پند دادن بزرگمهر ، نوشين روان]
چنين گفت كان شاه بخشنده دست و ديگر دل مرد يزدان پرست
شاهنامه 1137 [ گفتار اندر فرمان نوشين روان]
دگر گفت با هر كسى پادشا بزرگست و بخشنده و پارسا
شاهنامه 1145 سخن پرسيدن موبد از كسرى
بپرسيد بخشش كدامست به كه بخشنده گردد سر افراز و مه
شاهنامه 1156 [ پيمان نوشتن نوشين روان پسر خود را - هرمزد -]
خردمند شش بود ما را پسر دلافروز و بخشنده و دادگر
شاهنامه 1299 [ نامه نوشتن خسرو به قيصر و پاسخ قيصر و خواستن او دار مسيح]
هنر پرور و راد و بخشنده گنج ازين تخمه هرگز نبد كس برنج
شاهنامه 1345 [ تاختن سعد وقاص به ايران و فرستادن يزدگرد ، رستم را به جنگ او]
بكوشيد و بخشنده باشيد نيز ز خوردن بفردا ممانيد چيز
با تشکر از نرم افزار شاهنامه موسسه نور
گرد آوری WWW.dt-books.blogfa.com